بگذار تا برایت از دلتنگیهایم بگویم که از جدایی هاست و از دوریها
ای عاشق هرچه عشق و ای لطیف هرچه لطافت
من خاکسارانه خودرا به پایت مینهم و تورا در همه چیز جستجو میکنم
کجا روم که جز تو عاشقتری بیابم
کجا رو کنم که اشتیاقی بیشتر ببینم و مهربانی فراتر...
پیامم را بدان و برمن بازهم محبت و عشق ارزانی بدار
برمن نگاه کن و چشم دار که میخواهم همچنان معشوق تو باشم و محبوب تو...
نمیدانی چقدر دوستت دارم...
آن هـــــــم در حوالی تو
هر چقـــــــدر هم که پاییز باشد
بــــــــــــــهاری ترین هوا سهم من است . . .!!!
هر شعر بغضی می شود
و هر بغض سنگی
و رویای مهتابی دور را
در برکه چشمانم
آشفته می کند...
برکه ای که آرام
از گوشه چشمانم سرازیر می شود...